در ایالات متحده، سالمندان سریعترین رشد جمعیت ناامن غذایی را دارند. در حال حاضر از هر 12 سالمند 1 نفر با گرسنگی مواجه است. پیشبینی میشود در دهه آینده تعداد سالمندانی که با گرسنگی دست و پنجه نرم میکنند دو برابر شود. منصور یکی از هزاران سالمندی است که هر ماه به غذای دوم هاروست متکی است. داستان او را در زیر ببینید یا بخوانید.
منصور در برههای حساس از زندگیاش، دومین برداشت را پیدا کرد. او که قادر به گذراندن زندگی اش نبود، در ماشین خود زندگی می کرد و فقط 95 پوند وزن داشت. یک داوطلب در یکی از آژانسهای شریک دوم هاروست، کلیسای کمپل یونایتد متدیست، منصور را دید و به او پیشنهاد داد که به توزیع کیف قهوهای برای سالمندان بیاید.
یک آقایی وجود دارد، یک مرد فوق العاده، او من را دید و پرسید که چرا اینقدر لاغر هستم. من هر چه فکر می کنم فوراً می گویم ... به او گفتم گرسنه ام. من غذا ندارم من نمی توانم غذا بخورم. بخشی از ماجرا را به او گفتم. او می گوید: "بیا به توزیع. ما به مردم غذا می دهیم. به روح زیبای تو قسم، ما بگو در فارس، من میمردم. من الان وزن دارم، خوب است، 145 پوند!»
منصور در دهه 1970 به دنبال مشاغل تجاری به ایالات متحده مهاجرت کرد. او همچنین یک بازیکن مشتاق راکتبال بود و پس از نقل مکان به سن خوزه در سال 1986، مربی راکتبال برای یک باشگاه زنجیره ای ملی شد و شغل مدیریتی خود را پشت سر گذاشت تا علاقه خود را دنبال کند و عشق خود را به این ورزش با دیگران به اشتراک بگذارد. او ۲۶ سال بعد مربی راکتبال بود. تغییر ساختار در سالن بدنسازی منجر به لغو برنامه های راکتبال شد و منصور خود را بیکار کرد. او در نهایت شروع به انتشار روزنامه کرد، رئیس خود شد و از فرصت تعامل با مردم قدردانی کرد. او با تعداد مقالاتی که تحویل می داد حقوق می گرفت و برای چندین سال حدود $3500 در ماه می گرفت و زندگی به خوبی پیش می رفت.
اما از آنجایی که پیشرفتهای فناوری باعث ایجاد عادتهای جدید مصرفکننده شد و مردم از خرید روزنامه منصرف شدند، معیشت منصور ضربه خورد. او به عنوان یک پیمانکار مستقل برای روزنامه، هیچ بیمه یا مزایایی ندارد و فقط می توانست به کاهش تعداد مقالاتی که باید تحویل می داد، نگاه کند.
زمانی که 275 برگه میگرفتم، هنوز میتوانستم هزینه اجاره را بپردازم. وقتی به 210 رفت، نتوانستم کرایه را بدهم. وقتی به 110 رسید من در ماشینم زندگی می کردم. اکنون من 67 مقاله را تحویل می دهم.
نه تنها تعداد مقالاتی که او باید تحویل دهد کاهش یافته است، بلکه سلامت او نیز کاهش یافته است. با آرتریت بد، کار او سخت تر شده است، اما او تسلیم نمی شود.
"هر روز من کاغذ تحویل می دهم. ۸۶۸ پله بالا می روم. نه یکباره بلکه در یک روز. من 74 سال سن دارم. من در یک مجتمع آپارتمانی زیبا تحویل می دهم. اما برای ورود به آسانسور 36 پله وجود دارد. بالا رفتن مشکلی نیست اما زمانی که باید بروم، باید هر پله را از انتهای عقبم پایین بیاورم.»
بعد از سال ها سختی، این روزها اوضاع برای منصور کمی بهتر شده است. او علاوه بر تحویل دادن اوراق، هر روز بازیافت میکند تا زندگی خود را تامین کند و دیگر در ماشینش زندگی نمیکند. او توانست به یک مرکز زندگی سالمندان کم هزینه وارد شود، اما هنوز ماه به ماه زندگی می کند. اجاره من $1,363 است. حقوق من $750 است. اگه $750 درست کنم. هر پانزده روز، $375 یا $350 یا $340 است. اگر کسی به من راهنمایی کند. اگر نه، هیچ چیز اضافی. آنها تلفن من را قطع کردند زیرا نمی توانستم قبض ها را پرداخت کنم. من مدارکم رو دارم من تحصیلاتم را دارم من فقط پول ندارم.»
غذای بانک غذا به منصور کمک می کند تا زنده بماند و سلامت خود را حفظ کند. وقتی از توزیع غذا میگیرد، مقداری برای همسایگان کمتحرک مجتمعش میآورد. "غذا عالی است. زیبا! گل کلم. تنقلات، خوراک مختصر. این شگفت انگیز است. من به غذا دادن به همسایه هایم کمک می کنم. من حتی نمی توانم همه غذاها را بخورم. من سه تا از بزرگان همسایه دارم. آنها از غذایی که من از Second Harvest برمی گردانم بسیار خوشحال هستند. من یک گیاهخوار هستم، بنابراین همه گوشت را به آنها می دهم. همدیگر را در آغوش می گیریم!»
"کاری که بانک غذا انجام می دهد ... این آمریکا است! این آمریکای واقعی است. این مرا بسیار خوشحال میکند."
**شما می توانید با اهدای کمک مالی به منصور و بسیاری دیگر از سالمندان و خانواده های نیازمند کمک کنید اینجا.**